یک بار دلِ من را، پیشِ دلِ خود خوانی؛ یک بارِ دگر، امّا، با جور و جفا رانی! احساسِ نهانم را، میفهمی و میدانی؛ ماندم که چرا هر دم، با مهر نمیمانی؟! از جاریِ اضدادت، در جامِ روانِ من، گاهی، به سرِ آبم؛ گه آتش و گاهی باد! آباد شود قلبم، گاهی به نگاهِ تو؛ با تیرِ غمت هم گه، حسّم رود از، بنیاد! صد ناوکِ غم بخشی، احساسِ مرا؛ وقتی، جویای گلی شاد است از نای نهانِ خود! وقتی که گلِ قلبم، مایوس شود در غم، باز عاطفهات من را، آرد به جهانِ خود! گاهی عطشِ دل را، از
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت